داستانکده

 
   
و نو نظرات پيام رفيقي در مورد زمين و زمان
 
   

....................................

تابلوي اعلانات


  • رضا اخشام
    ..

    .

    Tuesday, November 13, 2007

     

    *** انگار ابراهیم زنده بود و این خلیل بود که توی هق هق هاش مُرده بود ***..

    ده روز پیش اومده بود خونه ی ما. خیلی شکسته شده بود، صداش آهسته و غمزده بود. گفتم :ابراهیم دلتون تنگ نشده ...؟ با صدائی آرام و محزون گفت:"اینو میدونم که کسی برای من دلش تنگ نشده و نمیشه" این رو که گفت دلم خون شد. تنها و با جواد و رقیه اومده بود. زنش نبود. تنها بود. مثل همیشه، مثل همواره، مثل غمزدگی ها، مثل دردآوری ها...توی بیمارستان دکتر گفته بود که تمامی رگهاش بسته شده بود، یعنی حتی یک رگ هم به این دوست ما رحم نکرده بود؟خدایا چرا من این رو باید بنویسم، من دارم میمیرم. من دارم قاطی میکنم... وقتی به خلیل زنگ زدم، انگار خلیل مُرده بود. انگار ابراهیم زنده و خلیل بود که توی تمنای دست نیافتن به ابراهیم مُرده بود. از اونور خلیل نعره میزد: کاش من اونجا بودم و نازش رو میکشیدم........"میدویند چیه؟ کاش همه کمی بیشتر ناز اون عزیز رو میکشیدیم....کمی بیشتر... بخدا ازمون کم نمیشد، یا مولا امیر
    ..

     

     

     

     

     

    Sunday, January 15, 2006

     

    به این مترسک نگاه کن



    این تو هستی



    ماموتی با قدمت تن من



    هزاره ای نابود شده هستی وطنم، هزاره ای بد حافظه



    نیم قرنی از تندیسهای بوق و نفت




    در این سرمای ندرت



    به این ماموت نگاه کن



    این تو هستی



    که به خاک اُفتاده ای




    و مترسکی که از او کسی نمیترسد



    منم
    ..

     

     

     

     

     

    Sunday, January 08, 2006

     


    علي باباچاهي : متن مقتدر تنها به متن ادبي محدود نمي شود




    تهران- خبرگزاري كار ايران:چنين به نظر مي رسد كه متن مقتدر بر وجود پيشيني معنا تاكيد ندارد ،كشف تمامي معنا هاي چنين متني ممكن نيست و نه بر ارجاع ادبي و نه بر ارجاع موقيعتي تاكيد دارد و تصور سنتي از مولف را كنار مي نهد و به مولف نيازي ندارد . گفتگوي خبرنگار گروه فرهنگ و انديشه ايلنا با "علي باباچاهي" :-نظر شما درباره اقتدار متن چيست ؟با توجه به طرح پرسش هاي بعدي تان به نظر مي رسد كه متن (TEXT) و اثر (WORK) را در اينجا يكي فرض كرده ايد، كار ظاهرا قدري ساده تر هم مي شود ! به هر صورت، اگر متن را به عنوان بافته اي از نقل قول ها ,ارجاعات ,پژواك ها و زبان هاي فرهنگي بدانيم كه همچون يك استريو از درون و برون مي گذرد , با چنين متني نمي توان همچون يك جسد رو به رو شد ! در عين حال اقتدار متن كه من دوست دارم آن را متن متقدر بدانم , خود قابل تاويل است؛ چرا كه متن صرفا به متن ادبي محدود نمي شود، از چركنويس آثار " نيچه" گرفته تا يك بخش نامه دولتي يا بريده اي از صفحات يك روزنامه را مي توان متن ناميد . اما در خصوص اقتدار متن ادبي چنين به نظر مي رسد كه بر وجود پيشيني معنا تاكيد ندارد , كشف تمامي معناهاي چنين متني ممكن نيست، نه بر ارجاع ادبي و نه بر ارجاع موقعيتي تاكيد دارد . تصور سنتي از مولف را كنار مي نهد و به مولف نيازي ندارد. نشانه هاي فرديت نويسنده و نيت مولف را محور معشوق مي سازد , چنين متن هايي همان چيزي نيست كه نويسنده نوشته است، به كنش هاي دال بيش از موضوعيت مدلول ها اهميت مي دهد , بر بيان پيام خاصي تاكيد نمي كند، بلكه با فضاهاي چند بعدي رو به رو هستيم كه با تنوعي از نوشتارها همراه است . به حد و حدود و مرزهاي دروني خود محدود نمي شود , تفسير چيزي را مي گويد كه در متن نيست . بر صور , ساختار , معماري , شكل ( بي شكل ) و بازي مناسبات دروني خويش تاكيد دارد و چنين متني مي خواهد اختراعي بي مخترع باشد.-آيا همه افراد جامعه مخاطبان بالقوه و بالفعل يك متن مكتوب هستند يا هر متني مخاطب ويژه خود را دارد ؟ اينكه از مخاطبان بالقوه و بالفعل ياد مي كنيم , معلوم است كه مخاطبان از سطوح دانش و دريافت هاي مختلفي برخوردار هستند. بدين معنا كه مخاطب فردا لزوما مخاطب امروز اثر نيست. در نتيجه هر متني مخاطب ويژه خويش را دارد با اين اشاره كه در يك پروسه تاريخي , اين احتمال وجود دارد كه مخاطبان بالقوه به مخاطبان ويژه تبديل شوند !-آثا ميزان دانش و هوش مخاطب در تعديل و تقليل اقتدار متن موثر است ؟ اگر مخاطب را در تكميل متن موثر بدانيم , بدين معنا كه مخاطب حضوري انفعالي ندارد و در حين مطالعه , متن را به بازي مي گيرد تا آن را از نو بپروراند , اين احتمال نيز وجود دارد كه اقتدار متن براي هميشه نتواند در برابر كنش مطالعه مخاطب مقاوم باشد . از سويي نه صرفا حقايقي تازه , بلكه تاريخي كه در گذشت زمان , تعبيه شده , مي تواند اقتدار متن را به بازي بگيرد . نفي مطلقيت موجود در اقتدار يك متن نيز بعضا مي تواند در تقليل و تعديل آن موثر باشد . وقتي به تعبير "فوكو" مي توان براي غيبت مولف جايگاه خاصي قائل شد و مطلقيت مرگ مولف را با اين جمله "بكت " كه "چه اهميت دارد چه كسي سخن مي گويد , كسي گفته است ... " به بازي گرفت , احتمال تقليل و تعديل اقتدار متن كم و بيش وجود دارد . - عده‌‏اي معتقدند كه توان يا استعداد خلق و قابليت‌‏‌‏هاي تخصصي و فني خالق اثر اموري فردي و انحصاري‌‏ هستند و خود به خود واجد و موجد اقتدار و تحميل آن هستند. لذا مرگ مولف "رولان پارت" چندان معتبر نيست , شما چه مي‌‏گوييد ؟بهتر است از مرگ مولف " رولان بارت " حرف بزنم، به گمان من ارجاع ادبي , ارجاع موقعيتي را از دور خارج نمي كند , بلكه به قولي آن را به تاخير مي اندازد . درست است كه در يك متن , جز نيت مولف هر آنچه بخواهيم مي توانيم دريابيم , اما اين بدان معنا نيست كه خود ارجاعي متن , به تعبير "فوكو"، بر بيرونگي بسط يافته آن اصلا منطبق نباشد , حالا كه صحبت از جناب " فوكو " به ميان آمد، بد نيست از قول او به نقل از حافظه بگويم كه انگاره هاي نوشتار خود مانع از تصديق ناپذيري مولف مي شود. به گمان من بهتر است به جاي مرگ مولف ( غيبت عامل نشانه هاي نوشتاري او ) "از مرگ نيت مولف" ياد كنيم , آن هم به دور از مطلق باوري ! تاييد نيت مولف در يك نوشتار همان قدر دشوار است كه تاييد نيت خواننده. متن كه به گمانه زني درباره آن مي پردازد , هر چند نيت مولف در اين ميان از حقانيت بيشتري برخوردار است، اما ايدئولوژي متن مطلق را هم نمي توان پذيرفت، به مثل معروفي متوسل مي شوم كه وقتي دريا مردان از ميان امواج بطري را به دست مي آورند كه در آن نامه اي ديده مي شود كه بر كلمه " انجير " تاكيد شده است. تاويل گران , كارگران كشتي , نويسنده , ملاح , سياح بر انجيريت انجير تاكيد مي ورزند، انجيري در ميان بوده , حالا به چه معنا بوده است. بنابراين ارجاع موقعيتي را نمي توان ناديده گرفت . - آيا يك متن مستبد مي‌‏تواند اثر گذار و در نهايت سازنده تر يا مخرب باشد و تا چه زماني يك متن مستبد اقتدار خود را حفظ مي‌‏كند و آن را به مخاطب تحميل مي‌‏كند ؟ ما با چند نوع متن روبه رو هستيم , از سخنراني هاي مكتوب "هيتلر" گرفته تا شب نامه. قدرت ستيزي كه در حياط خانه شما انداخته مي شود و تا " ايلياد و اويسه " هومر , " شاهنامه فردوسي ". در هر حال چاره اي نداريم كه در مواجهه با اين متون وجه مستبدانه ( استحقاقي ) آن را كمي درك كنيم . آيا قدرتي سلطه گرا يا برشي از يك ايدئولوژي , متني را مستبدانه قلمداد مي كند و يا جبروت كلام و وجوه پرشكوه تكويني را به متن صبغه اي مستبدانه مي بخشد . در هر چند صورت , با اثر گذاري متون رو به رو هستيم .مسلما متن قدرت ستيز , سازنده و متن سركوبگر و سلطه جو , مخرب به نظر مي رسد , حالا مخرب و سازنده از منظر كلام طيف جامعه , بماند! اقتدار متون مورد اشاره در پيوند با دوام يا زوال صاحبان قدرت قابل بررسي است . اما در متون ادبي موضوع فرق مي كند . گاه استبدادي كه در پيوند با جبروت متن , مطرح مي شود , مي تواند حالتي فرا زماني به خود بگيرد، اين آثار در طي زمان هاي متمادي اثر گذار همچون ستون هاي باستاني يونان قديم هستند , "ماركس" پسند به نظر مي رسند . اما همين اثر شكوهمند بعضا به لحاظ نوع نگرش به پديده ها و اشخاص فرضا به زنان با گذشت زمان آسيب پذير به نظر مي رسند و اقتدار خود را از اين منظر از دست مي دهند. البته تاثيرگذاري خود را در اينجا ميزان دانش و هوش مخاطب , اثر را به بازي مي گيرد و خواسته يا ناخواسته به تقليل وتعديل وجهي از آن مي پردازد
    ..

     

     

     

     

     

    Tuesday, January 03, 2006

     






    اینجا کجاست؟ گویا مثل خوابهای من و تو شده است، بی سر و ته و بی انتها...گاهی حس میکنم دیگر دارم گُم میشوم، گُم از اینجا، از آنجا...هوای بیرون عجیب سرد و کُشنده است و من این هوای بیرون را غریب دوست
    دارم
    ..

     

     

     

     

     

    Thursday, December 29, 2005

     

    ایرانی دروغگوترین واژه ای ست که تا بحال شنیده ام



    ایران عزیزترین دیاری ست که تا کنون در آن زیسته ام
    ..

     

     

     

     

     

    Thursday, December 22, 2005

     












    اینها هم زندگی میکنند. با این روش، با این مرام ، با این مسلک. گاهی واقعأ نمیتوان قضاوت کرد و باید قبول کرد تمام اینها هم از زور نیست. چنین زنی خودش هم اینجور میخواهد. کاش با همه ی فرهنگها آشناتر شوم
    ..

     

     

     

     

     

    Saturday, December 17, 2005

     

    آن بارگه ناب دل آرا





    تقدیم به همسر عزیزتر از جانم، لیلا




    میخانه دگر جای من بی سر و پا نیست


    *


    بگذار که پشت در میخانه بمیرم


    ***



    فریاد که این باده ز ما دل نرباید



    *


    مستی چو بجویم ، دل خود را بفریبم



    ***



    این راهزن هستی و تاراجگر روح



    *


    این گیتی خوشدل که ز سحرش به کمینم



    ***



    آنروز که آفات به باغم ضرری بود



    *



    بی عیش نبودم که چنین خُرد و خمیرم



    ***


    از بارگه ناب دل آرا خبری نیست



    *


    صد سال به وعده که ز خوبان بشنیدم



    ***




    هرچند به حاجات ندارند دگر گوش و تحمل



    *



    تو فکر بنه پیش ز آنکه نتوانم و زمینم



    ***



    این شبکده ام نیست مرا طاقت غم ده



    *



    ورنه نتوانم نشنیدیم نرهیدم
    ..

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    ..  

    .....................................

    بايگاني

    October 2004 November 2004 December 2004 February 2005 April 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 November 2007  


     

    پست الکترونيک


    پيوندها


     


     

     


     

     

     

     

     

    لينکستان دات کام